Friday, December 9, 2011

توی پارک تو تا گربه نشسته بودن واسه همه شاخ و شونه میکشیدن... میو و ناله و تهدید و این حرفها.... به گمونم دو تا نر بودن که سر اینکه من اول اینجا شاشیدم یا تو دعواشون شده بود.... پیرمرده ی روانی اومده هی چوب کلفت ول میداد طرف اینا که چرا مردم رو گذاشتین سرکار... خب دعوا کنین دیگه...

3 comments:

فرهاد فراهانی said...

مردک دیوانه !

آنی said...

والله!!!
گرچه دلم هم براش سوخت!

نقطه چین ها . . . said...

..چه گربه های باحالی!.. :-))

یوسف