توی پارک تو تا گربه نشسته بودن واسه همه شاخ و شونه میکشیدن... میو و ناله و تهدید و این حرفها.... به گمونم دو تا نر بودن که سر اینکه من اول اینجا شاشیدم یا تو دعواشون شده بود.... پیرمرده ی روانی اومده هی چوب کلفت ول میداد طرف اینا که چرا مردم رو گذاشتین سرکار... خب دعوا کنین دیگه...
3 comments:
مردک دیوانه !
والله!!!
گرچه دلم هم براش سوخت!
..چه گربه های باحالی!.. :-))
یوسف
Post a Comment