بابای من چیزایی از عهد بوق یادشه که من نمیشناسم...
پدرم... عزیزم... دوستت دارم....
خوبه توی یه چیز باهم مشترکیم... اینجا زن و مرد نداره .. به همه اجحاف شده...
اونقدر که من به تو شبیهم علیرغم همه ی اختلافهامون هیچ دختری به پدرش شبیه نیست...
آخه تو که منو بزرگ نکردی... تو که نبودی... یا من نبودم...
توی کل پونزده سال اول زندگیم چند بار تو رو دیدم؟ میشه شمردش...
چند بار توی فکرم کشته باشمت خوبه؟
نبودت هیچوقت جبران نشد.. هیچوقت...
هنوزم دوست ندارم بیام توی آغوشت...
ولی دوستت دارم...
بیشتر از اونی که بتونم بفهممش...
نه در کنار هم بودیم و نه درحقیقت روبروی هم....
به سینهت شاخ میزدم شاید که جایی توی آغوشت برای من باز بشه....
تو بازش کردی ولی من توش جا نشدم....
بعد اینهمه سال؟
بعد اینهمه نبودنت؟
بعد اینهمه کشتنت؟
کی بود که دست از جنگیدن با تو برداشتم؟
جدی کی بود؟
نفهمیدم کی شد!
ناتمام!
پدرم... عزیزم... دوستت دارم....
خوبه توی یه چیز باهم مشترکیم... اینجا زن و مرد نداره .. به همه اجحاف شده...
اونقدر که من به تو شبیهم علیرغم همه ی اختلافهامون هیچ دختری به پدرش شبیه نیست...
آخه تو که منو بزرگ نکردی... تو که نبودی... یا من نبودم...
توی کل پونزده سال اول زندگیم چند بار تو رو دیدم؟ میشه شمردش...
چند بار توی فکرم کشته باشمت خوبه؟
نبودت هیچوقت جبران نشد.. هیچوقت...
هنوزم دوست ندارم بیام توی آغوشت...
ولی دوستت دارم...
بیشتر از اونی که بتونم بفهممش...
نه در کنار هم بودیم و نه درحقیقت روبروی هم....
به سینهت شاخ میزدم شاید که جایی توی آغوشت برای من باز بشه....
تو بازش کردی ولی من توش جا نشدم....
بعد اینهمه سال؟
بعد اینهمه نبودنت؟
بعد اینهمه کشتنت؟
کی بود که دست از جنگیدن با تو برداشتم؟
جدی کی بود؟
نفهمیدم کی شد!
ناتمام!
1 comment:
تو علاقه و احساست هم آني هستي:)
Post a Comment