داشتم وبلاگ خارخاسک هفت دنده رو میخوندم:
رسیدم به این خط آخری... به بیز بیز نگاه میکنم...
بيزقولك باز هم پول تو جيبيي اش را گم كرده و بيزبيز را مقصر مي داند.
بيزقولك : مامان من مي دونم اين خودش پولهاي من رو برداشته !
به بيزبيز نگاه مي كنم ؛
.
.
.
یهو... بیهوا.... احساس کردم یه نگاه جدی داره منو میکاوه... یه نگاه که باهوشه... یه نگاه که میتونه منو محکوم کنه.... احساس ترس کردم... احساس گناه... جمع شدم....
هرچقدر هم که بقیه ش رو میخونم و از این حس بیرون میام اون نگاه ولم نمیکنه...
No comments:
Post a Comment