Thursday, August 18, 2011

داشتم وبلاگ خارخاسک هفت دنده رو میخوندم:

بيزقولك باز هم پول تو جيبيي اش را گم كرده و بيزبيز را مقصر مي داند.
 بيزقولك : مامان من مي دونم اين خودش پولهاي من رو برداشته !
به بيزبيز نگاه مي كنم ؛
.
.
.

رسیدم به این خط آخری... به بیز بیز نگاه میکنم... 
یهو... بیهوا.... احساس کردم یه نگاه جدی داره منو میکاوه... یه نگاه که باهوشه... یه نگاه که میتونه منو محکوم کنه.... احساس ترس کردم... احساس گناه... جمع شدم....
هرچقدر هم که بقیه ش رو میخونم و از این حس بیرون میام اون نگاه ولم نمیکنه...

No comments: