بوی بدی میدادم و خودم میدونستم...
اومد طرفم و بو کشید... گفت به به چه بوی خوبی میده... بعد نزدیک تر شد.... قیافه ی خوبی نداشت... خودم رو کشیدم کنار... نمیتونستم احساس چندش کنم... خودم چندش تر بودم...
بعد هی جلوتر اومد و هی شروع کرد به من ور رفتن....
گفتم هی... من نیستم ها... من این کاره نیستم... من خودم ...
حالیش نبود... پاشدم بساطم رو جمع کردم... هیچی نگفت و رفت کنار... خیلی طول کشید جمع کردن وسیله ها... تا دونه ی آخر...
بعد دم در کیفم رو گذاشتم زمین و نشستم...
دلم میخواست بمونم...
حالا من بودم که رفتم طرفش...
اومد طرفم و بو کشید... گفت به به چه بوی خوبی میده... بعد نزدیک تر شد.... قیافه ی خوبی نداشت... خودم رو کشیدم کنار... نمیتونستم احساس چندش کنم... خودم چندش تر بودم...
بعد هی جلوتر اومد و هی شروع کرد به من ور رفتن....
گفتم هی... من نیستم ها... من این کاره نیستم... من خودم ...
حالیش نبود... پاشدم بساطم رو جمع کردم... هیچی نگفت و رفت کنار... خیلی طول کشید جمع کردن وسیله ها... تا دونه ی آخر...
بعد دم در کیفم رو گذاشتم زمین و نشستم...
دلم میخواست بمونم...
حالا من بودم که رفتم طرفش...
No comments:
Post a Comment