Saturday, October 6, 2012

یادم میاد اون زمانی که پول نداشتم پول بعضی از کلاسهام رو بدم حالا سنتور بود کنکور فوق بود یا هر کوفت دیگه‌ای ... و خب نمیخواستم از مامان و اینا هم بگیرم... مساله غرور نبود مساله ی ملاحظه بود. بعد خیلی راحت و بدون ناراحتی میگفتم بای بای من دیگه نمیام. بعد اونوقت استادام مجانی باهام حساب میکردن... میگفتم نه و اینا ولی بعد قبول میکردم و خیلی هم خوب بود و خوش میگذشت و دور هم بودیم....
هنوز یادمه. و هنوز ازشون ممنونم.

بعد ازدواج کرده بودم و وضعم خوب شده بود... بچه ها میرفتن یه مهد گرون. اوضاع زد و برای مدتی خوب نبود. رفتم اسمشون رو نوشتم یه مهد ارزون. مدیر مهد گرونه وقتی فهمید یه شش ماهی به قیمت همون مهد ارزونه باهامون هردوتا رو حساب کرد که نبرمشون!!! آخه پسره عشقش بود....
بعد که دوباره وضع خوب شد همون مثل سابق حساب کردم.

در پذیرفتن محبت دیگران اصلا ادا اصول ندارم خیلی  راحت قبول میکنم. 

No comments: