Saturday, May 12, 2012

سلام
امروز یک پست به خودم هدیه میدم...
از اون پستها که وقتی بعدا بیام بخونمش خودم بفهمم چی گفتم و چرا گفتم و منظورم جلوی پرده و پشت پرده چی بوده...
یعنی اینکه من معمولا یادم نمیاد اینی که نوشتم یعنی چی و چرا...
اومدم اون پست ۱۳ آپریل رو خوندم... هیچی نفهمیدم... شاید! شاید اگه زور بزنم وهی فکر کنم یه چیزی یادم بیاد... ولی چون خیلی بعیده انرژی نمیذارم روش...
حالا فرض کن یادم بیاد...
حالا این پست مال خودمه... مال خود خودم... نه اون خودمی که میاد وبلاگ مینویسه و هرچقدر هم که ادعا داشته باشه دوست داره یه فرم خاصی رو توی نوشتنش رعایت کنه....
اومدم که خودم رو ستایش کنم... بگم که خیلی استعداد دارم... اومدم بگم دارم از شدت استعداد منفجر میشم...
جدا از اینکه باید قبول کنم که نویسنده ی خوبی هستم (نه لزوما وبلاگ نویس خوبی!) از شدت فوران نبوغ هنری دچار افسردگی شدم!
نگفتم که چه ذهن خلاقی دارم؟ ای بابا...
راستی بعد سه سال وقفه دارم میرم ترم آخرم رو هم به سلامتی تمومش کنم......
روزم هم مبارک باشه...
آخرش هم پرویز شهریاری رفت.... این قسمت رو نمیتونم سانسور نکنم... مال خودمه و هروقت هم بخونمش میفهمم چی دارم میگم!
راستش آخرش منهم یه روز میرم... همه یه روز میریم... و من اصن نمیتونم این رو هضمش کنم...
از یه طرف از مرگ در حد مرگ میترسم از یه طرف بیشتر از یه حدی نمیتونم به زندگی فکرکنم.... خسته کننده و سخته! من همچنان آدم تناقضها هستم....
راستی چرا بعضیها ازدواج نمیکنن... علیرغم همه ی اونی که فکر میکنن آدم تنها زندگی کردن نیستن.... بعضیها باید ازدواج کنن... حتما وگرنه نابود میشن.... از نظر حسی نابود میشن... میشناسم یه چندتاییشون رو...
یکی خود من... علیرغم اینکه از ازدواج میترسیدم و بدم میومد و فکر میکردم بهتره که من مجرد بمونم به محض اینکه بیکار شدم و درسم تموم شد ازدواج کردم و بلافاصله بچه دار شدم و ... الان میبینم که خدا چه رحمی به من کرد که این اتفاق افتاد.... البته ناگفته نماند که همه شوکه شدن از این حرکت من ...
من بدون شوهر نابود میشدم!!!! من یک عدد مرد میخواستم که بتونم باهاش حرف بزنم... سفت پشتم وایسه و از من درمقابل خودم دفاع کنه... رفیقم باشه....
امروز روز زنه ولی از عزیزترینم... از همسر عزیزم سپاسگزارم که من در کنارش زن شدم.... رشد کردم... به کمال رسیدم.... و ادامه دارم.....
مگه این دوتا جوجه میذارن من حرفم رو بزنم؟!
راستی صاحب شانه ی عزیز که اومدی توی اون یکی وبلاگم برام پیغام گذاشتی ازت ممنونم.... :) این لبخند هدیه من به تو!

No comments: