Thursday, October 13, 2011

هی میگه غلط کردم و به زور میخواد یه چیزی به من بفروشه و من مثل سنگم و نمیخرم...
یهو چشمش میفته به جعبه شیرینی پشت ماشین... میگه یه شیرینی بده گشنه مونه... اخمام میره تو هم... فقط واسه اینکه سخته جعبه رو از پشت درآوردن و هرآن ممکنه چراغ سبز بشه و من کلافه شدم و چاره ای هم ندارم...
میگه فحشم ندی.. غلط کردم... از این نمیخوام از اون یکی بده! حالا فرقی هم باهم ندارن ها... هیچی نمیگم....
بعد که دور میشه زیر لب میگم آخه چرا فحشت بدم.. نوش جونت!
یعنی نمیدونه این نقطه ضعف منه؟ که نمیتونم اگه کسی از من خوراکی بخواد محلش ندم... بارها شده ساندویچی رو که داشتم میخوردم نصف کردم تازه طرف چونه هم میزده... آب میوه ای رو که داشتم میخوردم به کس دیگه ای دادم.... شیرینی رو که همه میدن... هرچی... گرچه میدونم خیلیها این کار رو میکنن... ولی من اعتقاد دارم همه ی آدمها زن و مرد و پیر و جوون و بچه ویار میکنن و اگه بهشون نرسه یه چیزی توی دلشون میفته!!!!

No comments: