واقعیت ناجوریه....
اینکه من خودم تمام تلاشم رو میکنم تا ثابت کنم آدم خوبی نیستم.... که لایق نیستم....
بعد از مدتها امشب دوباره دیوانه شدم...
فقط بدیش اینه که پرم گرفت به پر کسی که هیچ ... مطلقا هیچ گناهی نداشت...
نه از دستش ناراحت بودم.. نه عصبانیم کرده بود... نه روی اعصابم بود....
فقط درست در بدترین زمان ممکن کنارم بود... همین...
و من دارم از دست خودم خفه میشم... خفگی میدونی یعنی چی؟
No comments:
Post a Comment