Tuesday, November 6, 2012

آی عشق... آی عشق....چهره ات به کل پیدا نیست....

فریاد کنم زیادت یا چی؟
میدونم که اگه بگم در حد شیت این رفیقمون میاد پایین....
هیجانه؟ از نوع انرژی؟ خودآزاریه؟ بیش فعالیه؟وابستگیه؟
تو بشو خدا.... من سجده کنم ... چه فرقی میکنه خدا کی باشه یا چی باشه...
این همه آدم سجده میکنن... از ترسشون؟ از علاقه و عشقشون؟ از منطق و عقلشون؟ از تسلیمشون؟
و من کلافه ی همون رسم همیشگی هستم... که زانوهام خم میشه در مقابل این همه که میدونی و میدونی که میدونم که میدونی...
و چه ناگفتنی ست...
اصلا چی میتونم بگم؟ اندازه ش رو تشریح کنم و هیچ کس نفهمه؟ مفهمومش رو به کلمه تبدیل کنم و نشه؟
تلاشم رو کرده بودم که نباشم که نفهمم که نبینم و که نباشی ... که باشی ولی دورتر...
خسته ام... تموم شده قدرتم... نیرویی برای جنگیدن ندارم و نیاز دارم خودم رو رها کنم و بسپارم...
اما نترس...
خودت هم میدونی... موقتیه... جمع میشم باز... سخت و سفت و سرد میشم باز....
بلدم... برخلاف اونچه که گفتی بلدم... گه بزنن به من و این زندگی و همه ی اون نتونستنها و ...
مرده شور همه ی تونسته هام رو ببرن....

No comments: