Thursday, November 1, 2012

قرار هم نبود از اول ...

گاهی نمیگی... خیلی بده... مونده میشه بو میگیره... باید گفت...
گشتم و یه راهی پیدا کردم که میشه فیس بوک رو دیلیتش کرد واسه همیشه... دیگه هم نشه برش گردوند...بعد کردم!
یه ماهه؟ دوماهه؟ سه یا چهار ماهه؟ آره به گمونم تابستون بود...
گفتم وقتی من حتی حاضر نیستم بهت یه زنگ بزنم و صدات رو بشنوم این ارتباط مجازی معنی ش برای من چیه؟ هیچی!
تموم شد....
بعد فکر کردم به یه گروه بزرگ... از همون گروهها که وقتی عضوشونی بهت هویت میدن رایگان... بعد یهو میفهمی مواظب قدمهاتی که مبادا کج برداری.... که مبادا از گروه اخراج نشی... به رایگان!...
سبک سنگینش کردم...
اون هویت رو میخوای؟ یا قدمهای رها میخوای؟ یا اون هویت رو نمیخوای چون حوصله ی مراقبت از قدمهات رو نداری؟
بعد دیدم قدم زن خوبی ام.... شاید مورد پسند نباشم... ولی بلدم روی خط نرم.... مساله حوصله نیست....
مساله نبود منطق واسه اون مغز رنگارنگ منه....
اگه نتونه جوابی برای سوال گنده ی من - که چی؟ - داشته باشه باید بذارمش کنار و گذاشتمش....
برخلاف اونچه که فکر میکنی اصن آدم راحتی نیستم... کلی خط و خط کشی و قرمز و سفید واسه خودم دارم...
اما ...
خلاصه گفتم نیستم دیگه و ماههاست ازت خبر ندارم... و تو هم یه زنگ به من نزدی بگی آنی خرت به چند....
منهم تا همین اواخر یادت نبودم اصنا....
حالا هم که یادتم همون تنبلی مخصوص خودم که اینجور مواقع به کمکم میاد تا بتونم دلایل اصلیم رو قایم کنم اومده و منهم یه زنگ بهت نمیزنم که بگم خرت به چند....
اما این احساس از اوناش نیست که خیالم راحت باشه حتی سه سال دیگه ....
راستش رو بهت بگم ... آدمها رو تک تک میخوام...نه جفت و نه گروهی.... تک ِ تک ... واسه خودم....

No comments: