تازگیها افتادم روی دنده ی نوشتن و از این موضوع خوشحالم و کمال استفاده رو میکنم.
یه چیزی که نمیدونم این روزها اتفاق افتاده یا از قبل بوده و من تازه کشفش کردم اینه که هرچند وقت یک بار میرم سراغ یک موضوع و تهش رو درمیارم و میندازمش دور!
اما بعضی چیزها هست که نمیشه بندازمش دور....
همین!
پسرک امتحان داره و به شخمش هم نیست و منهم!!!
با دخترک دعوام شده... معمولا با دخترک دعوام نمیشه ... تخم سگ باهاش آروم حرف میزنم و میگم کارت اشتباهه ... دامب دامب میزنه تو سرخودش و گریه میکنه.... منهم یه مدت این حرکتش رو نادیده گرفتم... ولی دیشب گرفتم زدمش و گفتم این دفعه خودت رو بزنی منهم میزنمت!!!!! از همون دیشب هم رفتم توی قیافه واسش...
یعنی این دخترک یک ژنی داره که اگه غیر خودم کسی بتونه باهاش کنار بیاد بهش جایزه میدم... از وقتی یکی دوسالش بود حسابش رو از ما جدا کرد به کل!!! مستقل زندگی خودش رو داره... یادمه ۴-۵ سالش بود میگفت کی من بزرگ میشم برم واسه خودم زندگی کنم! و همون موقع هم درکش میکردم!!! داشتن یه بچه ی تیزهوش به اندازه داشتن یه بچه ی عقب افتاده سخته و صبر و تحمل میخواد!
یه چیزی که نمیدونم این روزها اتفاق افتاده یا از قبل بوده و من تازه کشفش کردم اینه که هرچند وقت یک بار میرم سراغ یک موضوع و تهش رو درمیارم و میندازمش دور!
اما بعضی چیزها هست که نمیشه بندازمش دور....
همین!
پسرک امتحان داره و به شخمش هم نیست و منهم!!!
با دخترک دعوام شده... معمولا با دخترک دعوام نمیشه ... تخم سگ باهاش آروم حرف میزنم و میگم کارت اشتباهه ... دامب دامب میزنه تو سرخودش و گریه میکنه.... منهم یه مدت این حرکتش رو نادیده گرفتم... ولی دیشب گرفتم زدمش و گفتم این دفعه خودت رو بزنی منهم میزنمت!!!!! از همون دیشب هم رفتم توی قیافه واسش...
یعنی این دخترک یک ژنی داره که اگه غیر خودم کسی بتونه باهاش کنار بیاد بهش جایزه میدم... از وقتی یکی دوسالش بود حسابش رو از ما جدا کرد به کل!!! مستقل زندگی خودش رو داره... یادمه ۴-۵ سالش بود میگفت کی من بزرگ میشم برم واسه خودم زندگی کنم! و همون موقع هم درکش میکردم!!! داشتن یه بچه ی تیزهوش به اندازه داشتن یه بچه ی عقب افتاده سخته و صبر و تحمل میخواد!
No comments:
Post a Comment