Sunday, August 7, 2011

بعد این سالهای خودشناسی - که باید خیلی بیکار باشی- فکر نمیکردم که آدم بتونه به این راحتی خودش رو نبینه...
سالهاست نقاشی میکنم... گوشه دفتر... طرح های خام و گاهی بچگانه ... و سر هر کلاسی .. سخنرانی... سمیناری... چیزی... جایی که باید مثل بچه آدم مینشستیم و کاری نمیکردیم....
اما اینو نمیدیدم.... نمیدیدم که نقاشی میکنم ... اونم همیشه.... راست میگم به خدا... نمیدیدم.... بعد این همه سال تازه کشفش کردم.... اولش فکر کردم تازگیها اینطوری شدم.... ولی بعد که خوب فکر کردم دیدم قضیه مال خیلی سال پیشه.... و اولین خاطره خیلی آشکاری که ازش دارم اونم چون ازم شکایت شده بود مال بیست و یک سال پیشه... یعنی از کی من این کار رو ناخودآگاه میکردم و خودم خبر نداشتم؟

No comments: