چه لذتی داشت وقتی بازهم چیزی نگفتم ...
راستش همیشه همین بود که چیزی نمیگفتم... ولی خب دلم میخواست بگم خیلی هم دلم میخواست بگم ولی نمیتونستم... میترسیدم... خجالت میکشیدم... و هرچی دیگه....
این دفعه چیزی نگفتم و کلی زحمت کشیدم که جلوی خودم رو گرفتم.... نه خجالت میکشیدم ... نه میترسیدم... خیلی هم راحت بود حرف زدن...
اما همه ی زورم رو بکار بردم و سکوت کردم....
راستش اینجا دیگه من همون آنی نبودم....
اگه دهن باز میکردم سرتاپای طرف رو قهوه ای میکردم...
فکر میکنی دلم نمیخواست؟
چرا دلم میخواست هیچ مشکلی هم نداشتم... راستش اصلا هم دلم نمیسوخت.... نگران این هم نبودم که اونهم من رو قهوه ای میکنه چون من کنترل از دست میدم و مدنی برخورد نمیکنم.... نه...
.
.
حالا هرچی! من دهنم رو بسته نگه داشتم.... و خدایی احساس قدرتی بهم داد که اگه بازش کرده بودم نمیداد!
راستش همیشه همین بود که چیزی نمیگفتم... ولی خب دلم میخواست بگم خیلی هم دلم میخواست بگم ولی نمیتونستم... میترسیدم... خجالت میکشیدم... و هرچی دیگه....
این دفعه چیزی نگفتم و کلی زحمت کشیدم که جلوی خودم رو گرفتم.... نه خجالت میکشیدم ... نه میترسیدم... خیلی هم راحت بود حرف زدن...
اما همه ی زورم رو بکار بردم و سکوت کردم....
راستش اینجا دیگه من همون آنی نبودم....
اگه دهن باز میکردم سرتاپای طرف رو قهوه ای میکردم...
فکر میکنی دلم نمیخواست؟
چرا دلم میخواست هیچ مشکلی هم نداشتم... راستش اصلا هم دلم نمیسوخت.... نگران این هم نبودم که اونهم من رو قهوه ای میکنه چون من کنترل از دست میدم و مدنی برخورد نمیکنم.... نه...
.
.
حالا هرچی! من دهنم رو بسته نگه داشتم.... و خدایی احساس قدرتی بهم داد که اگه بازش کرده بودم نمیداد!
No comments:
Post a Comment