گه شدم...
آدم گهی شدم...
انگاری روزگار جد کرده بود همه ی توانش رو بکار بگیره تا همه ی سنگهای سرراه من رو بزنه کنار... همه ی شرایط رو فراهم کنه.... فقط و فقط واسه اینکه من بتونم گه بزنم به عزیزترین روابطم... به همه ی اونایی که دوستشون دارم و یه زمانی دوستشون داشتم....
آره... این امکان رو فراهم کرد و خودش نشست یه گوشه به تماشا...
گهی شدم... بو گرفته زندگیم...
بد شدم... به همین راحتی... بد نبودم.. شدم....
اما فکر میکردم بد بودم... و هی سعی میکردم بد نباشم... و نمیشد... خب معلومه که نمیشد.. چون بد نبودم که بتونم نباشمش!
حالا که بد شدم دیگه سعی نمیکنم که نباشم... رضایتمند نشستم و بد بودنم رو تجربه میکنم...
هی روزگار غدار!
آدم گهی شدم...
انگاری روزگار جد کرده بود همه ی توانش رو بکار بگیره تا همه ی سنگهای سرراه من رو بزنه کنار... همه ی شرایط رو فراهم کنه.... فقط و فقط واسه اینکه من بتونم گه بزنم به عزیزترین روابطم... به همه ی اونایی که دوستشون دارم و یه زمانی دوستشون داشتم....
آره... این امکان رو فراهم کرد و خودش نشست یه گوشه به تماشا...
گهی شدم... بو گرفته زندگیم...
بد شدم... به همین راحتی... بد نبودم.. شدم....
اما فکر میکردم بد بودم... و هی سعی میکردم بد نباشم... و نمیشد... خب معلومه که نمیشد.. چون بد نبودم که بتونم نباشمش!
حالا که بد شدم دیگه سعی نمیکنم که نباشم... رضایتمند نشستم و بد بودنم رو تجربه میکنم...
هی روزگار غدار!
No comments:
Post a Comment