Monday, August 6, 2012

گفته بودم خاطراتم رو میخوام؟
گاهی یه بویی.... گاهی یه لحظه از مکانی... و گاهی چراغ عقب یه ماشین... قرمزِ شیشه شیشه! من رو ..نه من رو نه... خاطره رو پرت میکنه روی من... تا میام ببینمش... تا میام بگیرمش... تا میام حسش کنم یهو گم میشه دوباره... و من وحشی میشم...
چنگ میندازم به اون نقطه ای که خاطره توش بود... اما چنگم هوا رو میگیره... خاطره با آرامش لیز میخوره و میره...
خیلی حس بدیه... خیلی خیلی حس بدیه... اینکه خاطره ای نباشه به اندازه کافی دردناک هست... ولی وقتی این اتفاق میفته من رسما به گا میرم!

No comments: