Sunday, July 15, 2012

تا وقتی نرفته بودم دانشگاه معلمهای دینی خنگ ترین آدمهای روی زمین بودن....
اونایی که وقتی ازشون سوال میکردی شیش دور نماز خونه میچرخوندنت و آسمون رو به ریسمون میبافتن که یه وقت نغوذبالله نگن که نمیدونم!!!
فکر میکردن یه موقع ما از دین منحرف میشیم اگه بفهمیم یه چیزایی هست که اینا جوابش رو نمیدونن....
هیچوقت ازشون بدم نمیومد... همیشه دلم براشون میسوخت... من جزو معدود کسایی بودم که با این جماعت خنگ مشکلی نداشتم....
شکر خدا رفتم دانشگاه!
چند تا از این خنگا اونجا هم بودن.... ولی بودن کسایی که خیلی فرق داشتن... خیلی باحال بودن... جواب خیلی سوالها رو میدونستن... و وقتی نمیدونستن سکوت میکردن...
چقدر من اون آدمها رو دوست داشتم...
یه استاد داشتیم خیلی با سواد خیلی با شعور ... و من که عادت داشتم سر کلاس همیشه فقط سکوت کنم رو مجبور میکرد سوال کنم... مجبور میکرد حرف بزنم... نمره ی خیلی خوبی ازش گرفتم... گرچه معروف بود به اینکه نمره نمیده...
چند ترم بعد ادامه ی همون درس رو با یه زنیکه ی عوضی داشتم... از همون خنگا ولی نوع مدرنش... شده بود استاد دانشگاه و دیگه خدا رو هم بنده نبود ... اونوقت میخواست خدا رو درس بده... احمق!
اونوقت یه دختره ی بیشعور سر کلاسش پا شده بود میگفت هرکی مسلمون نیست آدم نیست... باید بره ته جهنم...
این استاده کم آورده بود... میگفت بابا مسیحیت هم دین خداست.. اونوقت دختره ی فاشیست میگفت نه خدا توی دین مسیحیت هم گفته دین آخر که اسلامه برترین دینهاست .. اینا اگه مسیحی واقعی باشن باید بیان مسلمون بشن....
این استاده از پسش برنیومد...
انقده سر اون کلاس عصبی شده بودم که نگو... اونم منی که کلا سر این جور کلاسها عصبی نمیشم...
اون رگ نژادپرستی من هم گل کرده بود میخواستم برم دختره رو یه دست کتک مفصل بهش بزنم....
اون وقت این زنیکه نمره من رو داد یازده و نیم...
مونده بودم کجام بذارم این نمره رو... میخواستم برم فقط تو چشاش نگاه کنم بگم پفیوز...
همین فقط! 

1 comment:

يك بنده ي خدا said...

در اين مورد كه كلي خاطره دارمو كلي حرف اما همين قدر بگم كه همون دختره كه گفته هر كي مسلمون نيست آدم نيست خودش مسلمون نيست چون ما توي اسلام همچين چيزي رو نداريم چقدر دوست داشتم الان اينجا بود چهار تا حرف بش ميگفتم نفهه از كجا خورده كه دفعه ي آخرش باشه اسم عقده بازياشو ميذاره اسلام!