دلم تنگ صفحه تنهاییهامه... تنگ همون صفحه ی سفید دوست داشتنی بی افاده....
همون که میخوندی و نمیشناختیم... و من نمیدونستم که تو هم هستی.... و در تنهایی خودم میمردم و مردنم رو با صفحه ی سیاه روی سفیدی جار میزدم...
مهم نیست میفهمیدی یا نه...
خودم هم نمیفهمیدم....
مهم این بود که بودی... که میخوندی... که یه حسی در درونت ارضا میشد... حسی که خودت جراتش رو داشتی...
من جرات تو بودم.. شهامت تو... دهن بی چاک و بست تو...
و تو ....
آخرش هم نفهمیدم کی بودی.....
----
دلم بدجوری تنگ اون صفحه ی سفید لعنتیه....
No comments:
Post a Comment