Saturday, November 26, 2011

باید بنویسم .... وبلاگم بهم اخم کرده... چپ چپ نگام میکنه... نه اینکه مهم باشه توش چیزی بنویسم یا نه... بو میکشه و میبینه من مینویسم... ولی اینجا خالیه.... بو میکشه میبینه من کلی حرف دارم ... ولی اینجا خالیه... هیچی بهم نمیگه ولی اخم میکنه.... نگاهش خودش بیانگر همه چیه.. اینکه خب مگه مرض داشتی دوباره من رو راه انداختی؟ مرض داشتم دیگه... پس فکر کرده چی داشتم... به قول کیوان روانیم....
نمیدونم کی روانی تره... کیوان یا من.... یا هرکی بلد باشه حرفهای روانی بیشتری بزنه.... خلاصه وبلاگم بهم اخم کرده .. 
میخوام برم بهش بگم هان؟ چیه؟ چته؟ چرا اخم میکنی؟ مگه زوره... ولی دلم نمیاد....
میخوام بهش بگم من هنرپیشه ی خوبی نیستم.... نمیتونم بیام توی وبلاگم نقاب آدم لات رو بزنم و مطابق میل یه عده بنویسم بعد برم توی فیس بوک و نقاب یه آدم معمولی رو بزنم و همه چی رو سانسور کنم حتی لایکهایی رو که میزنم... نمیتونم برم توی گروه شماره یک و نقاب همه چی آرومه رو بزنم در صورتیکه هیچ چیز آروم نیست... همه چی مجهوله... نیتونم برم توی گروه شماره دو نقش یه آدم معقول و اهل مطالعه را بزنم و هیچ شوخی و مسخره بازی در نیارم... و برم توی گروه شماره سه و نقاب آدم شوخ طبع و خیلی خوشحال رو بزنم در صورتیکه دلم میخواد فقط خفه بشم و هیچ کاری نکنم.... و وقتی همه ی این نقابها رو میزنم دیگه حالم  از خودم بهم میخوره و حتی با خودم هم دیگه نمیتونم حرف بزنم.... 

2 comments:

فرهاد فراهانی said...

با این پستت حس مشترک دارم آنی.

آنی said...

فرهاد جان تو که وضعت از من بدتره... کلا بوسیدی گذاشتی کنار!