سه روز بود بدجور درگیر یه مساله ای بودم... ذهنم درگیر بود....
فکر میکردم چرا وقتی من با فلانی تنهام خیلی همه چی خوبه ولی توی مواقع دیگه باهاش لجم... چرا به اون اندازه ی تنهایی دوستش ندارم...
توی این سه روز هی به دلایل مختلف فکر کردم... فلانی رو هی تجزیه تحلیل کردم... شاید چون اینجوری رفتار میکنه... شاید چون اینجوریه شاید چون اونجوریه... شاید موقع تنهایی عکس العملش اینه ولی توی جمع اونه....
جالبه که نه تنها به نتیجه نمیرسیدم بلکه اصلا دلم نمیخواست به نتیجه برسم... دلم نمیخواست این عزیزترینم عیب و ایرادی داشته باشه از نظر من - نظر دیگران حواله به تخم خدا- ...
الان داشتم ظرف میشستم و بازهم به همین موضوع ناخوشایند و عکس العمل مزخرف خودم نسبت به موضوع فکر میکردم...
الان راحت راحتم! آخه فهمیدم بالاخره...
خیلی ساده بود....
من حسودیم میشه... توی تنهایی کسی نیست بهش حسودی کنم... دوست دارم فلانی همه ش مال من باشه... هرچقدر هم زور میزنم باکلاس و منطقی و خوب باشم نمیشه که حسودی نکنم....
خوبیش اینه که اصلا با حسودی خودم مشکلی ندارم...
آخیش!
فکر میکردم چرا وقتی من با فلانی تنهام خیلی همه چی خوبه ولی توی مواقع دیگه باهاش لجم... چرا به اون اندازه ی تنهایی دوستش ندارم...
توی این سه روز هی به دلایل مختلف فکر کردم... فلانی رو هی تجزیه تحلیل کردم... شاید چون اینجوری رفتار میکنه... شاید چون اینجوریه شاید چون اونجوریه... شاید موقع تنهایی عکس العملش اینه ولی توی جمع اونه....
جالبه که نه تنها به نتیجه نمیرسیدم بلکه اصلا دلم نمیخواست به نتیجه برسم... دلم نمیخواست این عزیزترینم عیب و ایرادی داشته باشه از نظر من - نظر دیگران حواله به تخم خدا- ...
الان داشتم ظرف میشستم و بازهم به همین موضوع ناخوشایند و عکس العمل مزخرف خودم نسبت به موضوع فکر میکردم...
الان راحت راحتم! آخه فهمیدم بالاخره...
خیلی ساده بود....
من حسودیم میشه... توی تنهایی کسی نیست بهش حسودی کنم... دوست دارم فلانی همه ش مال من باشه... هرچقدر هم زور میزنم باکلاس و منطقی و خوب باشم نمیشه که حسودی نکنم....
خوبیش اینه که اصلا با حسودی خودم مشکلی ندارم...
آخیش!
1 comment:
چقد دلم برا اينجا تنگ شده بود
حالا فلاني كي هست؟
Post a Comment