Thursday, September 8, 2011

بازی چند نفره!

فرض کن دوست داشتن یه رابطه‌ی چند نفره ست... یعنی حداقل دونفر لازم داره و یک نفره نمیشه....

تصور کن به دوستت زنگ زدی که باهاش قرار بذاری... داره میره ... برای همیشه... وقت نداره ... و تو هم نمیخوای پشت تلفن چیزی بگی...
آخه میخوای اعتراف کنی... باید بری جلوش بشینی... زل بزنی توی چشماش ... شاید هم دستاش رو گرفتی توی دستت... و اعتراف کنی... بگی که این توانایی رو داری... میتونی وارد یک بازی بشی... اعتراف کنی که دوستش داری... یه مدل دیگه!
تصور کن که بالاخره رفتی پیش دوستت... دو سه روز دیگه داره میره... مشغول جمع کردن وسائلشه... از اون بدتر...  دوستش هم پیششه... دارن باهم میرن... حسودی نمیکنی... خوشحالی... خوشحالی که دوستت تنها نیست...
اما دیگه وقتی نیست که حرف بزنی... که بشنوه.... بیخیال میشی و خداحافظی میکنی....
حالا فرض کن بعد چند ماه به دوستت اعتراف میکنی که وقتی اینجا بود میخواستی بهش چی بگی!!!
اونوقت اون برگرده بگه منهم این توانایی رو دارم... منهم دوستت دارم... یه مدل دیگه...
اصلا  قضیه رو قابل اشتعالش نکن.... هیچ جای من نسوخته...
گفته بودم فرض کن!
اما یه جورایی منگم... منگ این دم و دستگاهی که اسمش کائناته و گاهی توی زندگی آدم یه کارهایی میکنه که ....
تو شانس آوردی؟ شانس تو رو آورده؟

میدونی؟! اگه تو به دوستت گفته بودی... اون هم به تو میگفت.... دو تایی انقده ک.. خل بودین که دنیا رو دایورت فلان جای خدا بکنین و همه رو به گند و گه بکشین و زمین و زمان رو به آتیش!

حالا هرکی سرجای خودشه و همه چی آرومه و تو چقدر خوشبختی!
این که بهتره آدم چیکار کنه مهم نیست... گور بابای آدم....
مهم اینه که این آدم جاکش تا چه حد قدرت تحمل داره....
میتونه خودش رو تحمل کنه؟ میتونه؟
لامصب جواب بده...
میتونه؟

No comments: