Sunday, August 14, 2011

میام میشینم روی اون صندلی کذایی...
کاغذ دستمه...
تو پشت میزت و کنار منی... با فاصله...
بیست نفر جلوی من نشستن... زن و مرد.... منتظرِ من.
به این بیست نفر نگاه میکنم تا شاید بتونم شجاع باشم...
ولی نمیشه... همه شون روی هم حضور تو رو حریف نیستن...
میخونم... ولی میبینم که نیستم... خالیه خالی ام....
و تو نمیبینی...
و من پوچ و خالی به سرجام برمیگردم....

No comments: