Sunday, August 14, 2011

خدایی نمیدونستم اینو باید اینجا بنویسم یا اونجا....
سخته گفتنش....
حتی وقتی به نزدیکترینم هم که میگفتم صدایم رو تا آخرین درجه آورده بودم پایین...
درد بزرگیه که از جایی که توش بدنیا اومدی و بزرگ شدی متنفر باشی...
ریشه هام که شل شده بود کاملا پوسید و از بین رفت...
دیگه درست بشو هم نیست...
خاکش رو هم عوض کنی.... آبش رو....هواش رو.... هیچ فرقی نمیکنه...
حتی این ریشه توی خاک دیگه ای هم زنده نمیشه...
متنفرم از فرهنگ نابی که همه ی انسانیت رو به گا داده...
همه لجنی شدن... حتی من... بو میدم... بوی لجن... بوی گه... بوی فرهنگی که با هیچ ماده ی شوینده ای ازم پاک نمیشه...
توی اعماقم نفوذ کرده... توی سلولهام... فقط شکر خدا انقده گاگول هستم که نفهممش!

No comments: